زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

سکوت سر شار از ناگفته هاست

 ساده است نوازش سگی ولگرد

شاهد آن بودن که چگونه زیر غلتکی میرود

و گفتن که سگ من نبود

ساده است ستایش گلی

چیدنش

و از یاد بردن که گلدان را اب باید داد

ساده است بهره جویی از انسانی

دوست داشتنش بی احساس عشقی

او را به خود وانهادن و گفتن

که دیگر نمیشناسمش

ساده است لغزش های خود را شناختن

با دیگران زیستن به حساب ایشان

و گفتن که من اینچنینم

 

ساده است که چگونه میزییم

باری

زیستن سخت ساده است

و پیچیده نیز هم .