دستهایم یاری ام نمیکند
حتی برای نوشتن
این روزها همه چیز عجیب گنگ شده است
یا شاید عجیب شفاف است
و من در این گنگ زلال درمانده ام
تو که بارها و بارها به زمزمه هایم گوش دادی
اینبار تو زمزمه ای کن
با من سخن بگو ...
دستهایم یاری ام نمیکند
حتی برای نوشتن
این روزها همه چیز عجیب گنگ شده است
یا شاید عجیب شفاف است
و من در این گنگ زلال درمانده ام
تو که بارها و بارها به زمزمه هایم گوش دادی
اینبار تو زمزمه ای کن
با من سخن بگو ...
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا می ناب و انگبین خواهد بود
گر ما می و معشوق پرستیم رواست
چون عاقبت کار همین خواهد بود
طبعی نه که با دوست در آمیزم من
عقلی نه که از عشق بپرهیزم من
دستی نه که با قضا در آویزم من
پائی نه که از میانه بگریزم من