زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

 

همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ....

 

 

سخن بگو ...

 

دستهایم یاری ام نمیکند

حتی برای نوشتن

این روزها همه چیز عجیب گنگ شده  است

یا شاید عجیب شفاف است

و من در این گنگ زلال درمانده ام 

تو که بارها و بارها به زمزمه هایم گوش دادی

اینبار تو زمزمه ای کن

با من سخن بگو ...

 

 

 

 

 

 

 

دستهایم یاری ام نمیکند

حتی برای نوشتن

این روزها همه چیز عجیب گنگ شده  است

یا شاید عجیب شفاف است

و من در این گنگ زلال درمانده ام 

تو که بارها و بارها به زمزمه هایم گوش دادی

اینبار تو زمزمه ای کن

با من سخن بگو ...

 

 

 

 

 

 

 

شراب تلخ میخواهم که شیر افکن بود زورش

که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش

 

 

خیام

 

گویند بهشت و حور عین خواهد بود

آنجا می ناب و انگبین خواهد بود

گر ما می و معشوق پرستیم رواست

چون عاقبت کار همین خواهد بود

 

خیام

 

طبعی نه که با دوست در آمیزم من

عقلی نه که از عشق بپرهیزم من

دستی نه که با قضا در آویزم من

پائی نه که از میانه بگریزم من

 

 

 

 

و خدایی که در این نزدیکیست ....