زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

زندگی مشترک

من زندگی  جدیدی را شروع کرده ام 

 

تجربه دو تا یکی شدن 

  

همانی که به ان زندگی مشترک میگویند   

مشترک شدن حس عجیبیست 

درست مثل روزهای آخر هفته میماند  ! 

 

زیبا  

نا مفهوم  

پر رمز و راز  

سخت  

تلخ  

گاهی شیرین 

شاید هم شیرین  

و گاهی تلخ 

خلاصه در این دنیا همه چیز درهم است  

شادی  

نشاط  

سر درگمی 

سختی   


آسایش 

 

اخمها و لبخندهایش هم هم درهم است  

 

ساده بگویم  

اندکی میترسم 

منقول

تو مرا برای خودت میخواهی  

و من هم تو را برای خودت  

اگر ضمیر  من حذف شود  

اتفاقی نمی افتد  

کجای این عشق است ؟!

منقول

بنده من، آن هنگام که تو به نماز می ایستی آنچنان غافلی که گویی صدها خدا داری  

 

و من آنچنان گوش فرا می دهم که گویی همین یک بنده را دارم... 

ــــــــــــــــــــــــ 

دلم برای خواندن تو تنگ شده 

برای از ته دل تورا صدا زدن 

و تو همچنان عاشقانه مرا اجابت کنی 

دلم برای عشق تو تنگ شده 

برای ناز خریدن های تو 

دستم را بگیر و از این جهان برهانم 

من از این زمینیان به ستوه امده ام 

از آنها که ادعا میکنند خلیفه تو هستند روز این کره خاکی 

میدانم من نیز خود یکی از این مدعیان هستم 

مرا از این همه خاک برهان  

تو نیز خوب میدانی که

((خاک استعداد هرچیزی را دارد الا ادم شدن را ))