زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

 

 

کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ

کار  ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم

 

 

خدایا شکرت .

 شکرت .

شکرت

 

 

گفتنی ها کم نیست

من و تو کم گفتیم

هزار غم

 

آنکس که به خوبان لب خندان داده ست

خون جگری به دردمندان داده ست

گر قسمت ما نداد شادی ، غم نیست

شادیم که غم هزار چنان داده ست

 

گریه کن

 

 

گریه کن گریه قشنگه

گریه سهم دل تنگه

گریه کن گریه غروبه

مرهم این راه دوره

سر بده آواز هق هق

خالی کن دلی که تنگه

من نگفتم نونستم

 

شاید اونجوری که باید

قدرتو من ندونستم

حرفهایی بود توی قلبم

من نگفتم نتونستم

من به تو هرگز نگفتم

با تو بودن آرزومه

نقش اون چشمای معصوم

تا همیشه روبرومه

 

 

مخور غم گذشته

گذشته ها گذشته

هرگز با غصه خوردن

گذشته بر نگشته

 

ماندن به ناگزیری

 

ماندن به ناگزیری  
و به ناگزیری به تماشا نشستن  
و دم فروبستن  
به هنگامی که سکــــوت تنها نشانهء قبول و رضایت است !
دریغا که فقر چه به آسانی احتضار فضیلت است ...  
به هنگامی که ترا از بودن و ماندن چاره نیست ...
بودن  
و
ماندن ...  
باید استاد و فرود آمد  
بر آستان دری که کوبه ندارد ،  
چرا که اگر به گاه آمده باشی ،  
دربان به انتظار توست   
و  اگر بیگاه  
به در کوفتنت پاسخی نمی اید ........
شاد زی

 

 

تا خدا بنده نواز است به خلقم چه نیاز

میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم

 

 

صدای دسته میاد

صدای طبل هایی که کوبیده میشوند

صدای یا حسین یا حسین

چند شبی میشه که محرم رسیده و همه سیاه پوش شدند

خوبه . خیلی خوبه که توی این دسته ها حضور داشته باشی و

 سینه بزنی و فریاد حسین حسین همه وجودتو پر کنه .

چند روز دیگه تموم میشه . چند روز دیگه که محرم هم تموم میشه اینگار همه چیز یادمون میره .

زجه های دل زینب ، بیقراری های رقیه ، سر بریده حسین 

آره همه چیز یادمون میره .

یادمون میره که اصلا عاشورا چی شد که عاشورا شد

یادمون میره که پیام اصلی عاشورا چی بود

یادمون میره که همین دیروز توی این دسته ها به سر و سینه میزدیم و حسین حسین میگفتیم

یادمون میره که از ته دلمون شفاعت حسین رو آرزو کرده بودیم

و باز میشیم همون آدم روزهای قبل .

خدایا ؛ نزار اینطوری بشه

نزار دوباره برگردیم به عقب

نزار

نزار

 

الهمّ الرزقنی شفاعة الحسین یوم الورود

 

 

بار الها ؛ به چشمان بصیرتی بخش تا نعمتهای بی دریغ تو را آنگونه که هستند ، ببیند .

بار الها ؛ به دستانم قدرتی ده تا لحظه ای از ریسمان الهی ات چنگ باز نگیرد .

با الها ؛ به من توفیقی عطا کن تا تنها در مقابل تو سر بندگی فرود آورم .

بارالها ؛ زبانم را نسبت به آنچه نباید بگوید ناتوان دار و با ذکر خود شیوایش گردان .

بار الها ؛ قلبم را از هر چه غیر توست خالی گردان و بر هر چیز که مرا به سوی تو رهنون میشود

بی بهره اش مکن .

بار الها ؛ این بنده عاصی و تغیانگر خود را لحظه ای به حال خویش وا مگذار .

 

 

میگن کلاغ قارقاری

تورو چه به باغ درباری

سکه نداری دون میخوای

عاشق مهربون میخوای

خوش بود دلم دوستم داری

میگن که تو حق نداری

یه دلخوشی داشتیم اونم ، از من گرفتن اجباری

پیغوم رسید که اون ورا ، جا نیست واسه کوچیکترها

آهای کلاغ دیوونه ، اونجا جای بزرگونه

خوش بود دلم یک کسی هست

یه عمر میشه به پاش نشست

به پاش نشست و مرد براش

قار قاری کرد تو سر سراش

به هر دری زدن که تا ، با هم نباشیم ما دوتا

میگن باید فرار کنم

دلمو آخه چیکار کنم

پیغوم رسید که این ورا ؛ جا نیست واسه کوچیکترها

برو این ورا پیدات نشه

کسی عاشق صدات نشه

آهای کلاغ دیوونه

اونجا جای بزرگونه 

 

 

 

 

 

به همین راحتی !

شترق !

اه ؛ باز نبود !

 

عقل و هوش و دل و دین را همه را به باد دادی

 زکدام باده ساقی به من خراب دادی

امشب مرا به خاطر می آوری ؟ تو امشب از خدا چه میخواهی؟ میدانم چه میخواهی بگو از خدایت چه طلب کنم ؟ نمیدانم نمیدانم

 

چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن

پرتو وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی

سعدی این گفت و شد از گفتن خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

کشتن شمع چه حاجت بود ار بیم رقیبان

پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی

 

 

عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید

کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست

 

تو که خودسوزی هر شب پره را میفهمی

باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست

 

من به خط و خبری از تو قناعت کردم

قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست

 

 « شب چنان تیره که شب پیدا نیست

روز اما پیداست

سایه آمدنت در راه است

روز باید باشد

تا بگویم هستم »

 

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

        

  گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

 

 طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم

 

 

 

من چه سبزم امشب و چه اندازه تنم هوشیار است

 

من چه خوشبختم .

وقتی برای نفس کشیدن از لوله های اکسیژن استفاده نمیکنم

وقتی دستانی دارم و میتوانم  دست دیگری را به مهر بفشارم 

وقتی پاهایی توانمند دارم که میتوانم بدون عصای چوبین قدم از قدم بردارم 

وقتی گوشهایی دارم که با آن صدای لالایی دلنواز  مادر و  ابهت کلام پدر را بشنوم

وقتی چشمهایی دارم که میتوانم با آن شیر خوردن کودکی را از سینه مادرش ببینم

وقتی زبانی گویا دارم و میتوانم بر سر سجاده ام برای کسانی که دوستشان دارم دعا کنم

وقتی سفرمان هنوز از نان گرم خالی نیست

وقتی سقفی هست تا در سرما و گرما پناهم دهد

وقتی دلی دارم که از عاطفه لبریز است

من چه ناشکرم اگر احساس خوشبختی نکنم

خدایا ؛ من چه ناشکرم اگر شکرت نگویم

خدایا ، گرچه ناسپاسم

گرچه عصیانگر و سرکش گشتم

تو آن کن که سزاورار مقام خداوندی توست

نه آنکه درخور ناشکری من است

خدایا ؛ اینهمه خوشبختی را از من باز پس مگیر

 

 

 

 

افسانه نرگس

 

نرگس ،جوان زیبایی که هر روز میرفت تا زیبایی خود را در یک دریاچه تماشا کند .

 چنان شیفته خود میشد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد .

هنگامی که نرگس مرد ؛ الهه جنگل به کنار دریاچه آمد از دریاچه  پرسید : چرا میگریی ؟

دریاچه گفت : برای نرگس میگریم

الهه جنگل گفت : شگفت آور نیست که برای نرگس میگریی .

هر چه بود با آنکه همواره در جنگل در پی او می شتافتیم ؛ تنها تو فرصت داشتی از نزدیک

زیبایی او را تماشا کنی .

دریاچه پرسید : مگر نرگس زیبا بود ؟

شگفت زده پاسخ داد : کی میتواند بهتر از تو این حقیقت را بداند ؟

هرچه بود هر روز در کنار تو مینشست .

دریاچه لختی ساکت ماند . سرانجام پاسخ داد :«  من برای نرگس میگریم

 اما هرگز زیبایی او را در نیافته بودم .

برای نرگس میگریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم میشد و میتوانستم در اعماق دیدگانش

 باز تاب زیبایی خودم را ببینم »

 

 

به حرص ار شربتی خوردم ؛ مگیر از من که بد کردم

بیابان بود و تابستان و آب سرد و استثقا

 

امروز از یه دوست عزیز اینو یاد گرفتم که :

« تاسف برای گذشته به دنبال باد دویدن است »