زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

بدون عنوان

زمزمه های دلتنگی

حلقه های مداوم

پیاپی

تا دور دست .

تصمیم درست صادقانه .

با خود وفادار می مانم آیا

یا راهی سهل تر اختیار میکنم ؟

 

ایمان

 

اگه مواظب نباشی ایمانتو درست جایی از دست میدی که

بیشتر از همیشه بهش احتیاج داری ...

 

چقدر این جمله قشنگه .

خدای من هوامو داشته باش .

راه سخت و درازه . هیچ کسی هم جز خودت نمیتونه مواظبم باشه

 

 

زمزمه های دلتنگی

الهی نگویم طاعتم بپذیر ؛ قلم عفو برگناهم کش

 

درس تازه

چقدر قشنگ گفت

واقعا حکمت چیه ؟

واقعا عدالت خدا یعنی چی ؟

یعنی اونچیز که من میخوام ؟

یعنی اونچیز که من دوست دارم ؟

خدای من .

گاهی چقدر جملاتتو قشنگ برای ادم میگی .

چه درس قنشگی

دوست دارم خدا جونم

 

...

اومد

خیلی هم زود اومد

خیلی اهسته

بی سر و صدا

حتی صدای پاهاش تکونم نداد

بیدارم نکرد

خوابم خیلی سنگین شده چرا ؟

چرا حسش نمیکنم؟

چرا لمسش نمیکنم ؟

چرا درکش نمیکنم ؟

داره از دستم میره چرا نمیتونم کاری کنم ؟

چی شد که اینجوری شد ؟

چند روز گذشت

بقیش هم میاد و میره .

خدای من نزار اینجوری بمونم.

بزار یه یادگاری خوب از ضیافتت داشته باشم .

خدایا یه نیگاه بهم میندازی ؟

اره حتی شده از روی ترحم

چون فقط ترحم تو برام شیرینه

بهم رحم میکنی ؟

دلت برام میسوزه ؟

کمکم میکنی ؟

 

 

ماه رمضان مبارک

 

دوباره از راه رسید

با گامهای محکم و استوارش

با صدای فریاد الله اکبرش

با دعاهای نیمه شبش

با فرشتگان مامور شده اش

چقدر این گامها قشنگند

وقتی میاید همه چیز اینگار تازه میشود

از نو میروید

اینگار مردم همه مهربانتر میشوند

وقتی میاید ادم بهتر میتواند تصمیم های خوب بگیرد

وقتی میاید روحی تازه در درون ادمی جان میگیرد

کالبدش حتی شکلی تازه به خود میگیرد

شاید جایی بهتر و نوساخته برای حضور ملائکش

جایی برای ...

کاش وقتی میرود همه چیز را با خود نبرد

کاش بشود یک چمدان پر از خاطرات خوب به دستش بسپاریم

تا قبل از رسیدن ما کارهای گمرکی اش را رسیده باشد

کاش بشود با رفتنش هنوز تازه بمانیم ...

خدایا به ضیافتت می اییم

درهای توبه ات را برویمان باز کن ...

 

 

منقول

 

دیدی عروسک !

کسی مارا بر بوم یادها به تصویر نکشید

ترانه ای از دوری ما دلتنگ نشد

چشمی رو به درگاه اشک به انتظار ما ننشست

ما دیگر در شهر آینه غریبیم

بیا برویم عروسک

من و تو

تا آغاز راه مرثیه هم سفریم .

 

هراسهای بیهوده

تا بوده همین بوده ...

 

زمزمه های دلتنگی