زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

احرام

به خانه اش خوانده شدم  

خسته تر از تمامی این سالها  

 

با دلی پر از درد و گلایه  

نمیدانم حکمتش را  

اما خوب میدانم پشت تمامی این روزهای سرد  

روزی خواهد رسید که آفتاب بخت من نیز بدمد  

 

به خانه اش خوانده شدم 

با کوله باری از گناه و معصیت 

با لباسی سفید و بی هیچ نقش و نگار 

 

دلم تنگ تر از همیشه است  

من چیزی را گم کرده ام  

نمیدانم این گره ی کور را  

کی و چگونه راهگشایی خواهد بود  

خدایا خسته ام