زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

بهار

zemzemehaye deltangi

باید از نو جوانه زد

بهار بهترین بهانه است ...

 

 

آرزو

 

آرزوهاتو یه جایی یادداشت کن و یکی یکی از خدا بخواه .

خدا یادش نمیره ؛

ولی تو یادت میره که چیزی که امروز داری آرزوی دیروزت بوده

 

(منقول)

...

هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم

باز چون فردا شود امروز و فردا میکنم

 

آشوب دل

کلمات در تاریکخانه ذهنم

گم کرده اند خط های کاغذ را .

این روزها من چقدر عجیب شده ام

از ترک نازک دیواری سخت میهراسم

از عبور از عرض یک خیابان چند متری ،

از حرکت ماشین ها در شب ،

از نور چراغهایشان ،

از جنازه ی گربه ی مرده ای در گوشه یک جاده

من دیگر  از جاده ها هم میترسم  

از نگاهی که نمیدانم دوستش دارم یا نه

من از زمان میترسم

از عقربه های سیاه و انعطاف ناپذیر ساعت ها

هیس !

اندکی سکوت

چه آشوبی برپاست در این ذهن آشفته ام

 

آدم برفی

 

به شانه هایم زدی

تا تنهایی ام را تکانده باشی

به چه دلخوش کرده ای ؟

تکاندن برف از شانه های آدم برفی ؟

(رنگهای رفته دنیا )

 

 

الفبا

« چ » مثل چمدان

چمدان را دوست ندارم

این کلمه بوی سفر میدهد

من از سفر کردنت بیزارم

کاش چ مثل چیز دیگری باشد

مثل چاره

آهان !

این یکی بهتر است

« چ » مثل چاره

راستی جز رفتن چاره ای نیست ؟

 

بازی

بازی را عوض میکنی

و خود را از طنابی می آویزی

که سالها پیش بر آن تاب خورده ای

ما

تکرار تکه های همیم

مثل تو پسرم که تاب میخوری

مثل من که تاب میدهم تورا

تا طناب را فراموش کنم

(نقل از کتاب رنگهای رفته دنیا )

دیوان آشفته

من تمامی شعرهایم را برای تو

به روی تکه تکه قلبم نوشته ام

دیوانت را ورق بزن

برگ به برگ

و خط به خط بخوانش

میخواهم دستهایت

شیرازه این دیوان آشفته باشد

تا یقین بدانم  که

به چاپ رسیده ام

 

دیوان دل من

 

من تمامی شعرهایم را برای تو

به روی تکه تکه قلبم نوشته ام

دیوانت را ورق بزن

برگ به برگ

و خط به خط بخوانش

میخواهم دستهایت

شیرازه این دیوان آشفته باشد

تا یقین بدانم  که

به چاپ رسیده ام

 

تصویری از تو

بوم نقاشی پیش رویم است

میخواهم طرحی از تو بزنم

تمامی رنگها یک به یک به صف ایستاده اند

حس میکنم

لمس میکنم

بو میکشم

اما نیست ؛

رنگی نیست که همه احساسم را نسبت به تو به تصویر کشد

نقاشی ام تمام شد

و چه زیبا .

تو چقدر زلالی

بگذار در گوشه ای به یادگار بنویسم :

28 بهمن 1385