زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

انا اعطیناک الکوثر

 زمزمه های دلتنگی

 

وقتی رسول محبوب من به خانه در آمد ، انگار خورشید پس از چهل شام تیره ،

 چهل شام بی روزن ، چهل شام بی صبح از بام خانه طلوع کرده باشد ،

 دلم روشنی گرفت و وجود تو را با تک تک رگها و شریانهایم احساس کردم

چگونه میتوانستم تاب بیاورم ؟ آن چند ماه حضور تو در وجود من

شیرین ترین لحظات زندگی ام بود .

هراس درد زادن ، دست استمداد مرا به سوی زنان مکه دراز کرد .

زنان قریش و بنی هاشم همه روی برگرداند « مگر نگفتیم که با یتیم ابوطالب ازدواج نکن ؟

 مگر نگفتیم حرمت اشرافیت را مشکن ؟ مگر نگفتیم ثروت چشمگیرت را با فقر محمد در نیامیز ؟

حالا برو و پاداش آن سرپیچی را بگیر . برو و کودکت را به دست قابله انزوا بسپار ...»

غمگین شدم ، اما به آنها چه میتوانستم بگویم ؟ آنها چه میدانستند نور نبوی یعنی چه ؟

ازدواج محمدی یعنی چه ؟

آن زنان زمینی شوی آسمانی چه میفهمیدند چیست ؟

به خانه بازگشتم ، با درد زایمان رفتم و با دو درد زایمان و تنهایی برگشتم .

آب در دل پیامبر اما تکان نمیخورد که او دو دست در آسمان داشت و دو پای در زمین .

ناگهان دیدم در باز شد و چهار زن بلند بالا و گندمگون

که روحانیتشان بر زیبایی شان میافزود داخل شدند .

اینان که بودند خدایا ؟

-          نترس خدیجه ! ما رسولان پروردگار تو ایم و خاهران تو .

-          من ساره ام ، همسر ابراهیم پیامبر و خلیل خدا

-          من مریم دختر عمرانم مادر عیسی و روح خدا .

-          من آسیه ام ، همسر فرعون که به موسی مومن شدم .

و دریافتم آن چهارمین زن که صلابتی کم نظری داشت کلثوم ، خواهر موسی است .

گفتند : خداوند ما را فرستاده تا یاریت کنیم

من آنجا – نه خودم- که مقام و قرب تو را در نزد خداوند بیش از پیش دریافتم و با خودم گفتم :

ببین خداوند چقدر این فرزند را دوست می دارد که قابله هایش را

 گلهای سرسبد عالم زنان انتخاب کرده است .

تو را نه بدانسان که مادران ، حمل خویش میگذارند بلکه بدان فراغت که مادری

 کودکش را از آغوش خود به آغوش مادر دیگری میسپارد ، به دست آن چهار عزیز سپردم .

تو پاک و پاکیزه قدم به جهان گذاشتی . طاهره ی مطهره .

تو را با آب کوثر شستشو دادند و در جامه ای که از بهشت برایت اورده بودند پیچیدند

 و من اول بار آب کوثر را آنجا دیدم .

 

مکه از نور تو روشن شد و جهان از حضورت تلالو گرفت .

وقتی خدا به رسول من و عالمیان وحی فرمود : انا اعطیناک الکوثر .

من فهمیدم که تو کوثری و هیچ مادری ، دختری به خوبی دختر من نزاده است

دخترم ؛

دختر دل گسسته ام از دنیا ! دختر آخرتم ! دختر معادم ! دختر بهشتی من !

عزیز دلم ! خدا تو را چند روزی به زمینیان امانت داد تا بدانند که راز آفرینش زن چیست ؟

و رمز خلقت زن در کجاست .امانت داد تا بدانند اوج عروج ادمی تا چه پایه بلند است .

 سلام برتو ! سلام بر پدرت و سلام بر شوی همیشه استوارت .

(نقل از کتاب کشتی پهلو گرفته )