زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

چترت را ببند

میدانم

بارانیست هوای آسمان اینجا

تو اما چترت را باز مکن

بیا اندکی زیر باران قدم بزنیم

خیس شویم

شاید جوانه زدیم

سبز شدیم

آخر ما تکه گلی هستیم

که در دستان خدا ورز داده شده ایم

ما تکه گلی هستیم

که روح خدا در آن دمیده شده

چترت را ببند دوست من .

بیا زیر این باران قدم بزنیم

راه برویم

بدویم

فریاد بزنیم

بخندیم

این باران باران مهربانیست

بیا با هم زیر این باران خاطراتی سبز برویانیم

چترت را ببند ....