زنبور عسلی در اطراف آتش برافروخته نمرودیان پرواز می کرد .
حضرت ابراهیم از او پرسید :
زنبور در اطراف آتش چه می کنی ؟
آیا نمی ترسی که سوخته شوی؟
زنبور گفت : یا ابراهیم آمده ام تا آتش را خاموش کنم .
ابراهیم (ع ) با خنده گفت : تو مگر نمی فهمی که
آب دهان کوچک تو هیچ تاثیری بر آتش ندارد ؟
زنبور در جواب گفت : چرا می خندی ابراهیم ؟
من به خاموش شدن یا نشدن آتش نمی اندیشم ،
بلکه به این می اندیشم که اگر روزی از من بپرسند آن هنگام
که ابراهیم در اتش بود تو چه می کردی ؟
بتوانم بگویم من نیز در کار خاموش کردن آتش بودم!