زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

نقل از یک وبلاگ

زنبور عسلی در اطراف آتش برافروخته نمرودیان پرواز می کرد .

 حضرت ابراهیم از او پرسید :

زنبور در اطراف آتش چه می کنی ؟

آیا نمی ترسی که سوخته شوی؟

زنبور گفت : یا ابراهیم آمده ام تا آتش را خاموش کنم .

ابراهیم (ع ) با خنده گفت : تو مگر نمی فهمی که

 آب دهان کوچک تو هیچ تاثیری بر آتش ندارد ؟

زنبور در جواب گفت : چرا می خندی ابراهیم ؟

 من به خاموش شدن یا نشدن آتش نمی اندیشم ،

بلکه به این می اندیشم که اگر روزی از من بپرسند آن هنگام

 که ابراهیم در اتش بود تو چه می کردی ؟

 بتوانم بگویم من نیز در کار خاموش کردن آتش بودم!