زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

فردمنش

به تو یاد دادم عاشق شدن را

و دلم میخواست که از تو یاد بگیرم عاشق بودن را

و عاقبت به من آموختی که منطق عشق را نمیشناسد

پیشترها از خدابیخبران میگفتند

که عشق منطق را نمیشناسد

لعنت بر آنها

دستت را از من بگیر

سرت را از روی شانه هایم بردار

عطر نفسهایت را از من دریغ کن

و بگذار با غم خویش تنها بمانم