-
ماندن به ناگزیری
1384/11/23 23:29
ماندن به ناگزیری و به ناگزیری به تماشا نشستن و دم فروبستن به هنگامی که سکــــوت تنها نشانهء قبول و رضایت است ! دریغا که فقر چه به آسانی احتضار فضیلت است ... به هنگامی که ترا از بودن و ماندن چاره نیست ... بودن و ماندن ... باید استاد و فرود آمد بر آستان دری که کوبه ندارد ، چرا که اگر به گاه آمده باشی ، دربان به انتظار...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/23 21:22
تا خدا بنده نواز است به خلقم چه نیاز میکشم ناز یکی تا به همه ناز کنم
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/18 22:45
صدای دسته میاد صدای طبل هایی که کوبیده میشوند صدای یا حسین یا حسین چند شبی میشه که محرم رسیده و همه سیاه پوش شدند خوبه . خیلی خوبه که توی این دسته ها حضور داشته باشی و سینه بزنی و فریاد حسین حسین همه وجودتو پر کنه . چند روز دیگه تموم میشه . چند روز دیگه که محرم هم تموم میشه اینگار همه چیز یادمون میره . زجه های دل زینب...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/16 18:23
بار الها ؛ به چشمان بصیرتی بخش تا نعمتهای بی دریغ تو را آنگونه که هستند ، ببیند . بار الها ؛ به دستانم قدرتی ده تا لحظه ای از ریسمان الهی ات چنگ باز نگیرد . با الها ؛ به من توفیقی عطا کن تا تنها در مقابل تو سر بندگی فرود آورم . بارالها ؛ زبانم را نسبت به آنچه نباید بگوید ناتوان دار و با ذکر خود شیوایش گردان . بار الها...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/12 22:15
میگن کلاغ قارقاری تورو چه به باغ درباری سکه نداری دون میخوای عاشق مهربون میخوای خوش بود دلم دوستم داری میگن که تو حق نداری یه دلخوشی داشتیم اونم ، از من گرفتن اجباری پیغوم رسید که اون ورا ، جا نیست واسه کوچیکترها آهای کلاغ دیوونه ، اونجا جای بزرگونه خوش بود دلم یک کسی هست یه عمر میشه به پاش نشست به پاش نشست و مرد براش...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/11 23:17
به همین راحتی ! شترق ! اه ؛ باز نبود !
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/11 14:58
عقل و هوش و دل و دین را همه را به باد دادی زکدام باده ساقی به من خراب دادی
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/10 20:10
امشب مرا به خاطر می آوری ؟ تو امشب از خدا چه میخواهی؟ میدانم چه میخواهی بگو از خدایت چه طلب کنم ؟ نمیدانم نمیدانم
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/10 15:06
چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن پرتو وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی سعدی این گفت و شد از گفتن خود باز پشیمان که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان کشتن شمع چه حاجت بود ار...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/09 23:42
عطش خشک تو بر ریگ بیابان ماسید کوزه ای دادمت ای تشنه مگر یادت نیست تو که خودسوزی هر شب پره را میفهمی باورم نیست که مرگ بال و پر یادت نیست من به خط و خبری از تو قناعت کردم قاصدک کاش نگویی که خبر یادت نیست
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/09 23:39
« شب چنان تیره که شب پیدا نیست روز اما پیداست سایه آمدنت در راه است روز باید باشد تا بگویم هستم »
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/09 21:07
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق زهر بی سر و پایی نکنیم
-
من چه سبزم امشب و چه اندازه تنم هوشیار است
1384/11/08 20:48
من چه خوشبختم . وقتی برای نفس کشیدن از لوله های اکسیژن استفاده نمیکنم وقتی دستانی دارم و میتوانم دست دیگری را به مهر بفشارم وقتی پاهایی توانمند دارم که میتوانم بدون عصای چوبین قدم از قدم بردارم وقتی گوشهایی دارم که با آن صدای لالایی دلنواز مادر و ابهت کلام پدر را بشنوم وقتی چشمهایی دارم که میتوانم با آن شیر خوردن...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/06 22:17
افسانه نرگس نرگس ،جوان زیبایی که هر روز میرفت تا زیبایی خود را در یک دریاچه تماشا کند . چنان شیفته خود میشد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد . هنگامی که نرگس مرد ؛ الهه جنگل به کنار دریاچه آمد از دریاچه پرسید : چرا میگریی ؟ دریاچه گفت : برای نرگس میگریم الهه جنگل گفت : شگفت آور نیست که برای نرگس میگریی . هر چه...
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/06 00:09
به حرص ار شربتی خوردم ؛ مگیر از من که بد کردم بیابان بود و تابستان و آب سرد و استثقا
-
[ بدون عنوان ]
1384/11/03 21:18
امروز از یه دوست عزیز اینو یاد گرفتم که : « تاسف برای گذشته به دنبال باد دویدن است »
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/30 10:41
« ای جان تنها ما تن و تاب کدامین گرما را نداشتیم که گفتی دوری و دوستی و پاییز شد ... »
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/28 20:47
دلم جز مهر مه رویان طریقی بر نمیگیرد زهر در میدهم پندش ولیکن در نمیگیرد خدا را ای نصیحت گو حدیث مطرب و می گو که نقشی در خیال ما از این خوشتر نمیگیرد
-
توکل
1384/10/27 20:47
یه گنج پیدا کردم یه گنجی که تا حالا به چشمم نیومده بود یه گنجی که دوای هر دردیه چیزی مثل یه مرهم مرهمی که علاج همه دردهای روی زمینه خدا همیشه توی لحظات سخت یه نشونه ای از خودش میفرسته یه نشونه تا بگه که بنده من فراموشت نکردم آره ! امتحاناتش سخته . خیلی هم سخته . ولی خودش به آدم تقلب میرسونه ! امروز یه تقلب واسه منهم...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/26 22:43
تحمل کن عزیز دلشکسته تحمل کن به پای شمع خاموش تحمل کنار گریه من به یاد دلخوشی های فراموش منو نسپار به فصل رفته عشق نزار کم شم من از آینده تو به من فرصت بده گم شم دوباره توی آغوش بخشاینده تو ...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/26 13:45
به انتظار صدایی هستم تا در گوشم فریاد کند : « کات » خسته ام خسته ام از انتظار تو ...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/24 18:01
همه رفتند کسی دورو برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست همه رفتند کسی با ما نموندش کسی حرف دل مارو نخوندش
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/17 16:52
در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم
-
بی مقدمه
1384/10/17 00:18
امروز جمعه بود جمعه که میشه دل آدم بدجوری میگیره از صبح همش منتظری که زودتر شب بشه و بخوابی و باز صبح فردا نقاب بزنی و باز یه لبخند مصنوعی بندازی گوشه لبت تا همه فکر کنند که تو خیلی خوشی از صبح باید همش نقش بازی کنی نقش ادمهای شاد نقش آدمهای بی غم راسیتی ، اصلا توی این دنیا کسی هست که غمی نداشته باشه ؟ از صبح میری سر...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/14 23:35
تقصیر باد بود بی موقع او وزید شاید اگر بجای تیر روز تولدم در ماه مهر بود یا لااقل ، بجای جمعه در روز شنبه ای ، حتی سه شنبه ای شاید اگر که مادرم پیشانی سیاه مرا خوب شسته بود خوشبخت میشدم تقصیر ابر بود آن باد نا رفیق ، که مخالف همی وزید از دست جور آن مه و خورشید زیر ابر لجبازی فلک ، که چرا نان ما نداد شاید شباهت مرغک...
-
باید از جنگ تو بر میگشتم
1384/10/13 13:27
باید از سنگر بی سنگ تو بر می گشتم از مدارعشق کمرنگ تو بر می گشتم باید آن شب که فروتنانه در میدانت من من کشته شد از جنگ تو بر می گشتم باید از جنگ تو با هر چه که از من مانده ترک اسب دست و پا لنگ تو بر می گشتم عشق تو لحن بد سیل مصیبت بار است باید از لحن بد آهنگ تو بر می گشتم شعر سر سپردن از هجوم دلتنگی بود باید از شعرک...
-
[ بدون عنوان ]
1384/10/09 15:10
این متن رو همین الان از یک وبلاگی خوندم خیلی خوشم اومد میخوام اینجا هم بنویسم : مترسک فهمیده بود که تا او هست کلاغ ها از گرسنگی میمیرند فردا صبح مترسک مرده بود ...
-
گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم
1384/10/06 14:14
ا مروز چقدر مهربان شده بودم صبح را سلامی دوباره دادم سلامی گرم ، نه از روی عادت امروز به همه گرم سلام دادم به خود امید زندگی دادم امروز خواستم زیبا باشم زیبا ببینم زیبا فکر کنم زیبا بگویم و زیبا بشنوم دیدم دیدنی ها را چشمان مهربان مادر ، و نگاه نگران پدر از آینده ام را امروز خوب گوش دادم به صدای گرم مادر و به ابهت...
-
عجب صبری خدا دارد !
1384/10/03 23:06
عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم ؛ برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان هزارن لیلی ناز آفرین را کو به کو آواره و دیوانه میکردم عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان سراپای وجود بی وفا معشوق را پروانه میکردم . عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم به عرش کبریایی ، با همه...
-
بدون عنوان!
1384/10/02 14:27
ما روزی ، عاشقانه بر میگردیم بر درد فراق چاره گر میگردیم از پا نفتاده ایم و تا سر داریم در گرد چهان به دردسر میگردیم ( س _ کسرایی ) عشق همچون بومرنگ است ، باید پرتابش کنی تا به سویت باز گردد