-
[ بدون عنوان ]
1403/05/25 23:58
مینویسم پس هستم
-
[ بدون عنوان ]
1402/05/05 21:58
بعد از سالها دیدن نوشته های قدیمی حس عجیبیه
-
[ بدون عنوان ]
1394/10/14 13:57
زندگی جشن زیبایی نبود تنها فریب بود و فریب عشق هم نتوانست زندگی را معنا کند چون عشق هم فریبی بیش نبود...
-
[ بدون عنوان ]
1394/08/17 00:58
هر شبی گویم که فردا ترک این سودا کنم باز چون فردا شود امروز و فردا میکنم
-
[ بدون عنوان ]
1393/02/01 20:51
همین برای یک عمر زندگی کافیست که من عاشقت باشم و تو بدانی چقدر دوستت دارم همین کافیست که من دل دهم و تو دل دل کنی دل بکن عزیزم از تمام چیزهایی که به زندگیمان زخم میزند ...
-
منقول
1392/07/29 16:10
باز یک در و دیوار و سه تن رو به فرار باز دژخیم و فریادش « ایست » که تو از پنجره خانه خود میبینی هیچکس دیگر نیست کار دشواری نیست شمع را روشن کن سایه باید باشد تا بگویم هستم شمع را روشن کن (منقول)
-
قصه ها و غصه ها
1392/07/29 16:05
سالهاست که قصه های ما تغییر کرده اند به جای هاچ زنبور عسل ، انگری بردها آمده اند و به جای بزبز قندی ها ، خون آشام ها . آری ، به جای تمامی آن لحظات گنگ روزهای شفاف سکوت و لبخند، جا خوش کرده اند گاهی از خودم چنان دور میشوم که نمیدانم خنده هایم چه مفهومی دارند و چنان فاصله گرفته ام از خود خودم که حتی نمیدانم اشک هایم...
-
چمدانت را نبند
1390/02/17 20:16
دلگیرم از تو از تو که شوق دیدار دوست را از من گرفتی و تشخیص دادی صلاح نیست که بروم حالا تا رسیدن به خانه ی دوست سالهای سال فاصله افتاده
-
احرام
1390/02/12 00:38
به خانه اش خوانده شدم خسته تر از تمامی این سالها با دلی پر از درد و گلایه نمیدانم حکمتش را اما خوب میدانم پشت تمامی این روزهای سرد روزی خواهد رسید که آفتاب بخت من نیز بدمد به خانه اش خوانده شدم با کوله باری از گناه و معصیت با لباسی سفید و بی هیچ نقش و نگار دلم تنگ تر از همیشه است من چیزی را گم کرده ام نمیدانم این گره...
-
[ بدون عنوان ]
1389/03/20 23:12
لحظاتی که ادم فکر میکنه به خدا احتیاجی نداره بیشتر از همیشه بهش احتیاج داره این غرور لعنتی با دین و ایمان ادم چه ها که نمیکنه وای به حال .... وای به قومی که ادعای ایمان دارند ولی ...........
-
[ بدون عنوان ]
1389/02/04 01:17
یادمان باشد اگر ... یادمان رفت چه زود همه چیز یادمان رفت در این شهر پر آشوب کسی یادمانی از ما برپا نکرد ؟ کجاست آن همیشه شیرین رویاها ؟ کدام فرهادی بی تیشه به جنگ کوه رفت ؟
-
زندگی مشترک
1389/01/24 02:53
من زندگی جدیدی را شروع کرده ام تجربه دو تا یکی شدن همانی که به ان زندگی مشترک میگویند مشترک شدن حس عجیبیست درست مثل روزهای آخر هفته میماند ! زیبا نا مفهوم پر رمز و راز سخت تلخ گاهی شیرین شاید هم شیرین و گاهی تلخ خلاصه در این دنیا همه چیز درهم است شادی نشاط سر درگمی سختی آسایش اخمها و لبخندهایش هم هم درهم است ساده...
-
منقول
1389/01/24 02:40
تو مرا برای خودت میخواهی و من هم تو را برای خودت اگر ضمیر من حذف شود اتفاقی نمی افتد کجای این عشق است ؟!
-
منقول
1389/01/21 00:50
بنده من، آن هنگام که تو به نماز می ایستی آنچنان غافلی که گویی صدها خدا داری و من آنچنان گوش فرا می دهم که گویی همین یک بنده را دارم... ــــــــــــــــــــــــ دلم برای خواندن تو تنگ شده برای از ته دل تورا صدا زدن و تو همچنان عاشقانه مرا اجابت کنی دلم برای عشق تو تنگ شده برای ناز خریدن های تو دستم را بگیر و از این...
-
[ بدون عنوان ]
1388/11/16 00:06
چقدر نوشتن خوب است درست مثل بالا اوردن میماند اما کاش میشد دستمالی برداشت و دهان را به آن چشباند و تمامی دلتنگی های درون را روی سپیدی اش بالا ارود این روزها دلم پر شده است درست مثل اتوبوسی که جای نشستن مسافر ندارد و درون من جای نشستن غصه هایم را ندارد اما نمیدانم این غصه های لعنتی از کجا اینهمه بلیط گیر اورده اند ؟...
-
فاصله
1388/11/14 11:58
همیشه میان من و من فاصله ای بوده است به اندازه تمامی کوچه های دلواپسی ام تو که امدی فاصله ها جا باز کرده اند اینک میان من و من هزاران فرسنگ فاصله است به اندازه تمامی جاده های انتظار
-
[ بدون عنوان ]
1386/11/30 22:24
با الها مددی کز تو غافل نشوم تو کمک کن که ورق پاره باطل نشوم ...
-
مارکوت بیگل
1386/11/22 09:49
پیش از آنکه به تنهایی خود پناه برم از دیگران شکوه آغاز میکنم فریاد میکشم که : « ترکم گفته اند !» چرا از خود نمیپرسم کسی را دارم که احساسم را اندیشه و رویایم را زندگی ام را با او قسمت کنم ؟ آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود ...
-
مارکوت بیگل
1386/11/21 14:53
بسیار وقتها با یکدیگر از غم و شادی خویش سخن ساز میکنیم اما در همه چیز رازی نیست گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست سکوت ملال ها از راز ما سخن تواند گفت .
-
مارکوت بیگل
1386/11/20 22:54
یکدیگر را می آزاریم بی آنکه بخواهیم شاید بهتر آن باشد که دست در دست یکدگر دهیم بی سخن
-
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
1386/11/19 02:18
امشب وسعت شانه هایت را کم آورده ام شانه هایی که هیچگاه سر برویشان نگذاشته ام...
-
بچگی ...
1386/11/06 22:57
« ما بچه های کلاس سوم ب اما ؛ باید که با بچه هامان بچگی کنیم ؛ بچگی . این بود انشای ما در باره ریشه های عقب ماندگی !» (شهریار قنبری ) چقدر دلم برای خودم تنگ شده برای تمام لحظه های بچگی ام تنگ شده برای فوتبال بازی کردن های توی کوچه برای ایستادن توی دروازه و گل کوچیک برای زانوهای سوراخ شده ی شلوارهای بچگی ! برای وقتایی...
-
[ بدون عنوان ]
1386/11/05 13:46
آنشب که دلی بود به میخانه نشستیم آن توبه ی صد ساله به یک جرعه شکسیتم از آتش دوزخ نهراسیم که آن شب ما توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
-
مارکوت بیگل
1386/11/03 22:45
گرفتار وحشت زده مبهوت از شعبده زیستن به چشم دیدن به گوش شنیدن به دست سودن به بینی بوییدن به زبان چشیدن به قصد دریافت انکه زندگی چیست ؟ چه میتواند باشد ؟ گرفتار وحشت زده مبهوت ...
-
منقول
1386/10/29 13:02
حسین (ع)بیشتر از « آب » تشنه لبیک بود اما افسوس که بجای « افکارش » زخمهای تنش را نشانمان دادند و بزرگترین دردش را « بی آبی » خواندند
-
آئینه عاشورا
1386/10/29 13:00
(منقول) میتوانیم در روز عاشورا، جامهی سرخ بپوشیم و فریاد برآوریم که این سرخی، نشانهی پیروزی خون بر شمشیر است. · میتوانیم لباسی سر تا پا سفید بپوشیم و بگوییم این کفن است که پوشیدهایم تا عهدی باشد بین ما و حسین (ع) که در راه ادامهی نهضت و ظلم ستیزی او، برای شهادت همیشه آمادهایم. · میشود سیاه پوشید و بانگ سر داد...
-
inbox
1386/10/26 22:32
Daily we open our inbox and read messages sent by frinds ; but how many times do we open QURAN and read messages sent by ALLAH ? گاهی اوقات وقتی آدم به حقیقتی میرسه چقدر دلش میگیره دلم برای تمامی لحظاتی که با کم توجهی از دست دادم میسوزه
-
[ بدون عنوان ]
1386/10/23 20:08
تو هنوز از اینهمه خستگی هایم خسته نشده ای ؟ دوست دارم به اندازه تمام این لحظه ها فریاد برآورم شاید آهی شاید شکوه ای شاید گلایه ای دلم میخواهد چشمانم را ببندم دوباره بازش کنم شاید به اندازه سالهای سال بعد سالها بعد که تو .... زمان چقدر برای تو بی معناست !
-
[ بدون عنوان ]
1386/10/22 08:50
یک صبح سرد زمستانی با صدای گرم بهاری تو آغاز میشود تمام بخاری ها خاموش هم که شوند گرمایی هست که بشود سوز زمستان را تاب آورد دلگرمی ها همیشه از سر گرمی ها گرم تر بوده اند برایم حرف بزن که شنیدن صدایت را سخت بی تابم ...
-
[ بدون عنوان ]
1386/10/09 15:31
من بی مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم