میگن دنیاست حیرونه
میگم نه دل پریشونه
وقتی که پشتت خالیه
یا تیکه گاهت پوشالیه
حتمی زمینت میزنند
امیدتم خیالیه
با این چیزایی که دیدم
ترسم گرفت ترسیدم
دلم میخواد زار بزنم
سرمو به دیوار بزنم
زمین و زمانو بدوزم
گر بگیرم تا بسوزم
به تو یاد دادم عاشق شدن را
و دلم میخواست که از تو یاد بگیرم عاشق بودن را
و عاقبت به من آموختی که منطق عشق را نمیشناسد
پیشترها از خدابیخبران میگفتند
که عشق منطق را نمیشناسد
لعنت بر آنها
دستت را از من بگیر
سرت را از روی شانه هایم بردار
عطر نفسهایت را از من دریغ کن
و بگذار با غم خویش تنها بمانم
در من کسی به گونه باغی نمی شکفت
یا بارها شکفت ، دریغا ؛ به من نگفت
سفید برفی من
تا قصه های هفت کتوله خوابت نکرده است
تا آفتاب آبت نکرده است
این جانپناه سایه ام ارزانی تو باد
میخواهم آب شوم
در گستره افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود
میخواهم با هرآنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
بی قرارم نکنی
طاقت عاشقی و عشق ندارم به خدا
من یه بوته گلم که رو به پر پر و خزونم
تو منو خشکیده و خارم نکنی
میدونم که راه تو از من جداست
میدونم که چشم تو خونه خرابم میکنه
ذره ذره قطره قطره میدونم میکشه آبم میکنه
تو بهار و نورسی
تو رو میخواد هرکسی
ولی من رو به زوالم
جون نداره پر و بالم
تو سراپا خواهشی
تشنه نوازشی
شادی و شیرین و ناز
بی قرار و پر نیاز
ولی من مرده غم
گوشه گیر و سر به زیر
دل من خسته عشق
از محبت سیر سیر
خدایا ؛ اگر میخواهی زیبایی های زندگی را نشانم دهی
آنها را در وجودم نمایان کن که منظرش برای چشمان خسته ام ابدی باشد
تو که تازه رسیدی از گرد راه
تو که تازه به دل ما رسیدی
تو چه جوری مارو دیوونه دیدی
تو چه جور نقشه برامون کشیدی
عمریه که عاشق خدایی این دل ما
آخر خط و باز فدایی این دل ما
تو یکی بیا و از پشت دیگه خنجرش نزن
ذولفقار عشقت و تو یکی بر سرش نزن
دل مارو تو دیگه در به در این در و اون درش نکن
گل ما رو به خزونه تو با عشقت دیگه پرپرش نکن
بیچاره خوش باور و ساده و پاک دل ما
واسه یه ذره وفا عمری هلاک دل ما
بیا با ما تو یکی از ته دل یار بشو
راستی راستی بیا با ما عمری گرفتار بشو
نکنه هوس گریبون دلت رو بگیره
نکنه تا جون گرفت دوباره این دل بمیره
نکنه اشک ما رو تو هم بخوای در بیاری
نکنه حوصلمونو تو بخوای سر بیاری
ما دیگه حوصله حرفهای پوچ و نداریم
ما دیگه خسته شدیم طاقت پوچ و نداریم
سر به سرم بزار ولی
سر به سر دلم نزار
یه باری از دوشم بگیر
مشکل رو مشکلم نزار
« دستی که زخم میزند ناپیداست
زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است
شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی اوست
دستی دیگر
دوستی دیگر
و زخمی دیگر ... »
اصلا نمیدونم چرا اینو نوشتم