-
[ بدون عنوان ]
1385/06/30 23:19
و خدایی که در این نزدیکسیت ....
-
خدایا تو را سپاس
1385/06/27 14:19
امروز دوباره آمد درست مثل گذشته ها امروز دوباره در وجودم یافتمش مدتها بود که ترکم کرده بود یا شاید من او را ترک کرده بودم امروز با همه وجودم احساسش کردم خدایا : همیشه با من بمان همیشه کنارم باش اینگونه که که امروز هستی خدایا ترکم نکن لحظه ها با بودن تو زیبا تر از همیشه به نظر میرسند خدایا بگذار این زیبایی ها را خوب...
-
[ بدون عنوان ]
1385/06/12 23:36
الهی مرا آن ده که آن به
-
[ بدون عنوان ]
1385/05/24 13:30
همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم ....
-
سخن بگو ...
1385/05/16 00:04
دستهایم یاری ام نمیکند حتی برای نوشتن این روزها همه چیز عجیب گنگ شده است یا شاید عجیب شفاف است و من در این گنگ زلال درمانده ام تو که بارها و بارها به زمزمه هایم گوش دادی اینبار تو زمزمه ای کن با من سخن بگو ...
-
[ بدون عنوان ]
1385/05/16 00:03
دستهایم یاری ام نمیکند حتی برای نوشتن این روزها همه چیز عجیب گنگ شده است یا شاید عجیب شفاف است و من در این گنگ زلال درمانده ام تو که بارها و بارها به زمزمه هایم گوش دادی اینبار تو زمزمه ای کن با من سخن بگو ...
-
[ بدون عنوان ]
1385/05/13 17:13
شراب تلخ میخواهم که شیر افکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش
-
خیام
1385/05/06 12:33
گویند بهشت و حور عین خواهد بود آنجا می ناب و انگبین خواهد بود گر ما می و معشوق پرستیم رواست چون عاقبت کار همین خواهد بود
-
خیام
1385/05/06 10:55
طبعی نه که با دوست در آمیزم من عقلی نه که از عشق بپرهیزم من دستی نه که با قضا در آویزم من پائی نه که از میانه بگریزم من
-
[ بدون عنوان ]
1385/05/01 20:12
و خدایی که در این نزدیکیست ....
-
دل پریشونه
1385/04/24 20:12
میگن دنیاست حیرونه میگم نه دل پریشونه وقتی که پشتت خالیه یا تیکه گاهت پوشالیه حتمی زمینت میزنند امیدتم خیالیه با این چیزایی که دیدم ترسم گرفت ترسیدم دلم میخواد زار بزنم سرمو به دیوار بزنم زمین و زمانو بدوزم گر بگیرم تا بسوزم
-
آلبرت اینیشتن
1385/04/20 14:22
عشق مثله یه ساعت شنی می مونه ، همزمان که قلبت رو پر میکنه عقلت رو خالی میکنه.
-
فردمنش
1385/04/19 23:51
به تو یاد دادم عاشق شدن را و دلم میخواست که از تو یاد بگیرم عاشق بودن را و عاقبت به من آموختی که منطق عشق را نمیشناسد پیشترها از خدابیخبران میگفتند که عشق منطق را نمیشناسد لعنت بر آنها دستت را از من بگیر سرت را از روی شانه هایم بردار عطر نفسهایت را از من دریغ کن و بگذار با غم خویش تنها بمانم
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/19 00:08
در من کسی به گونه باغی نمی شکفت یا بارها شکفت ، دریغا ؛ به من نگفت سفید برفی من تا قصه های هفت کتوله خوابت نکرده است تا آفتاب آبت نکرده است این جانپناه سایه ام ارزانی تو باد
-
مارکوت بیگل
1385/04/18 16:28
میخواهم آب شوم در گستره افق آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود میخواهم با هرآنچه مرا در بر گرفته یکی شوم
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/15 13:28
تو بگو آخر قصه میرسم کجا تو منو تنها نزار ای خدا خدا
-
بیقرارم نکنی
1385/04/14 19:05
بی قرارم نکنی طاقت عاشقی و عشق ندارم به خدا من یه بوته گلم که رو به پر پر و خزونم تو منو خشکیده و خارم نکنی میدونم که راه تو از من جداست میدونم که چشم تو خونه خرابم میکنه ذره ذره قطره قطره میدونم میکشه آبم میکنه تو بهار و نورسی تو رو میخواد هرکسی ولی من رو به زوالم جون نداره پر و بالم تو سراپا خواهشی تشنه نوازشی شادی...
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/12 22:50
و عمر می رسد به سی پنجاه هفتاد و حاصل چند فرزند و چندین نواده و این است ضمانت زندگی
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/10 20:23
خدایا ؛ اگر میخواهی زیبایی های زندگی را نشانم دهی آنها را در وجودم نمایان کن که منظرش برای چشمان خسته ام ابدی باشد
-
فردمنش
1385/04/07 00:16
تو که تازه رسیدی از گرد راه تو که تازه به دل ما رسیدی تو چه جوری مارو دیوونه دیدی تو چه جور نقشه برامون کشیدی عمریه که عاشق خدایی این دل ما آخر خط و باز فدایی این دل ما تو یکی بیا و از پشت دیگه خنجرش نزن ذولفقار عشقت و تو یکی بر سرش نزن دل مارو تو دیگه در به در این در و اون درش نکن گل ما رو به خزونه تو با عشقت دیگه...
-
؟
1385/04/06 23:46
« دستی که زخم میزند ناپیداست زخم اما مانند طلوع آینه در صبح است شاید تن به تیغ دوست سپردن راهی به سوی اوست دستی دیگر دوستی دیگر و زخمی دیگر ... » اصلا نمیدونم چرا اینو نوشتم
-
جبران خلیل جبران
1385/04/05 22:59
« هنگامیکه همه رازهای زندگی بر تو گشوده شود ؛ آنگاه آرزوی مرگ خواهی کرد ...»
-
[ بدون عنوان ]
1385/04/05 16:29
عمریست که میبازم و یک برد ندارم چه کنم عاشق این کهنه قمارم
-
روزای سرگردون
1385/04/02 23:52
همون گوی و همون میدون رخ افسرده دلم گریون میون دوزخ و برزخ بازم روزای سر گردون
-
عشق
1385/04/01 13:07
من اگر عاشق نباشم از خودم سیرم من اگر عاشق نباشم زود میمیرم ...
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/19 23:27
نرنجم که با دیگری خو کنی تو با ما چه کردی که با او کنی
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/19 23:22
بعد از فعل عاشق شدن ؛ یاری دادن بهترین افعال است
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/19 09:21
آن باش که هستی و آن شو که توان بودنت هست
-
عشق من
1385/03/17 14:31
هیچگاه مرا همسر خویش خطاب مکن این عنوان خیلی سردیست اگر کسی از تو بپرسد که من کیستم بگو او کسی است که عشق من است اگر سرتکان دادند و پرسیدند که شما با هم ازدواج کرده اید ؟ آنگاه بگو که ما با هم زندگیمان را قسمت کرده ایم .
-
[ بدون عنوان ]
1385/03/16 15:57
چه فاجعه ایست وقتی که یک مرد میگرید ؛ چه فاجعه ای ...