زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

بی آنکه دوست بداند ...

 

هرگز برایت از دوست داشتنم حرفی نخواهم زد

از جرقه های محبتی که هر لحظه بر دلم میزنی ،

از گرمای کلامی که وقت گفتنت در دل خود احساس میکنم

هرگز

هرگز برایت نخواهم گفت

از آن سیب سرخ پنهانی که به سویت دراز کرده ام

و از آن دستی که ...

هرگز برایت نخواهم گفت

شاید تو خود روزی بخوانی دوست داشتنم را

از دلتنگ شدنم

از انتظارم

از سکوتم

از بی کلام شدنم

شاید تو روزی همه چیز را بیابی

در سطر سطر نوشته هایم

و در تکه تکه لحظه هایم

شاید روزی میان تمام بیتفاوتی هایم

دریابی  معنای عمیق « دوست داشتن بی آنکه دوست بداند » را .