زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

فرصت ...

tavalod

 

در فرصتی که پیش آید فکر خواهم کرد

در فرصتی که پیش آید خبرت خواهم کرد

در فرصتی که پیش آید با تو سخن خواهم گفت

در فرصتی که پیش آید خواهم آمد

و روی ماسه های ساحل تورا خواهم گفت

فرصت

فرصت

فرصت ....

چه کسی این فرصتها را تضمین خواهد کرد

این فرصتی که میگویی کی خواهد رسید ؟

« فرصت کم است و این قصه ها دراز »

شمعی اضافه کن

به آنچه سال پیش بروی کیک تولدت جا داده بودی

و بشمار ؛

هر شمعی نشان از سالی ست

و هر سالی نشان از 365 روز

و هر روز نشان از گذر 24 ساعت از دست رفته ،

حالا بنشین و فرصت ها را حساب کن

آیا هنوز فرصتی هست ؟

« حالا که آمده ای بیا کنارم بنشین ، بخند ...

دیگر برای پیر شدن فرصتی نیست  »