زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

سفر تمام شده ...

 

سفر تمام شده

و تو هنوز کفشهایت را از پا نگرفته ای

های : اندکی بایست و تماشا کن

جاده به انتها رسیده

چشم به چه میدوزی ؟

لحظه ای برگرد و راه آمده را نظاره کن

به کجا رسیدی ؟

کفشهایت را از اسارت پاهایت رها کن

سفر تمام شده است ...