زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

 

تو هنوز از اینهمه خستگی هایم خسته نشده ای ؟

دوست دارم به اندازه تمام این لحظه ها فریاد برآورم

شاید آهی

شاید شکوه ای

 شاید گلایه ای

دلم میخواهد چشمانم را ببندم

دوباره بازش کنم

شاید به اندازه سالهای سال بعد

سالها بعد که تو ....

زمان چقدر برای تو بی معناست !