زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

 

یک صبح سرد زمستانی با صدای گرم بهاری تو آغاز میشود

تمام بخاری ها خاموش هم که شوند گرمایی هست که بشود سوز زمستان را تاب آورد

دلگرمی ها همیشه از سر گرمی ها گرم تر بوده اند  

برایم حرف بزن که شنیدن صدایت را سخت بی تابم ...