حج ، بودن تو را که چون کلافی سر در خویش گم کرده است ، باز می کند.
این دایره بسته ، با یک نیت انقلابی ، باز می شود ،
افقی می شود ، راه می افتد ،
در یک خط سیر مستقیم ، هجرت به سوی ابدیت.
به سوی دیگری ،
به سوی او !
هجرت از خانه خویش به خانه خدا ، خانه مردم !
و تو ، هر که هستی ،
که ای ؟ انسان بوده ای ،
فرزند آدم بوده ای ؟
اما تاریخ ، زندگی ، نظام ضد انسانی اجتماع ، تو را مسخ کرده است .
و تو ، جاده تاریخ را پیش گرفتی ،
به راه افتادی ،
کوله بار امانت خدا بر دوشت ،
پیمان خدا در دستت ،
نام ها که خدا به تو آموخت و در دلت و روح خدا در کالبدِ بودنت و ...
عصر ، تمامی سرمایه ات و تو ،
کارت ؟ همه از سرمایه خوردن !
پیشه زندگی ات؟ زیانکاری ،
نه زیان در سود ،
زیان در سرمایه: خسران!
و به عصر سوگند که انسان هر آینه در زیانکاری است.
و تو ، تا حال چه کرده ای؟ زندگی کرده ای !
- چه در دست داری؟
- سال ها که از دست داده ام !
و چه شده ای؟ ای بر سیمای خداوند !
ای مسئول امانت او ؟
ای مسجود ملائک او ؟
ای جانشین الله در زمین ! در جهان !