زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

هوا زنگ زده است

 

بی سبب میگردم در میان دیوانها ،

در میان موج انبوه غزل ها

بی سبب میگردم

در میان واژه های تکراری و روزمره

به امید آنکه حرفی تازه بیابم

تا بودنت را در کنارم نوید دهد

بی سبب از گلهای مانده در بند گلخانه ،

نشانی نسیم را میپرسم

« اینجا هوا زنگ زده است »

اینجا دیگر شاعری نیست تا دست نوشته هایش دل طوفانی ام را آرام کند

اینجا همه چیز بوی کهنگی دارد

بوی یکنواختی

بوی بی تفاوتی

چه تنفس سنگینی

اینجا نفس کشیدن هم سخت شده

راستی ؛ یادت باشد

اگر خواستی بیایی، بجای چند دست لباس گرم

 بجای چند جرعه آب

و بجای همه آنچه که در چمدانت خواهی گذاشت

اندکی هوای تازه بیاوری

اینجا اکسیژن کم است