زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

آهنگر

 آهنگری بود که  با وجود رنج های متعدد  و بیماری اش عمیقا" به خدا عشق می ورزید. 

 روزی  یکی  از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت  از او پرسید:

« تو چگونه  می توانی خدایی  را که  رنج  و بیماری نصیبت می کند

دوست داشته باشی! »

آهنگر سر به زیر آورد و گفت:

 « وقتی که می خواهم وسیله ای آهنی بسازم 

یک  تکه آهن را در کوره قرار می دهم. سپس آن  را  روی  سندان می گذارم 

 و می کوبم  تا به  شکل  دلخواهم درآید.

اگر  به  صورت دلخواهم درآمد می دانم که وسیله  مفیدی خواهد بود

 اگر  نه آن  را کنار می گذارم. 

همین موضوع  باعث  شده است  که

  همیشه  به درگاه  خداوند دعا کنم که خدایا! 

مرا  درکوره های رنج  قرار ده اما کنار نگذار! »

 

 (منقول )