زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

دلتنگتم آقا

چه زود گذشت

کاش همه جا بوی حرم تو را داشت

کاش همیشه سفر بود و یک گنبد عظیم و یک دنیا دل دلتنگ

که بر آستانت پناه آورند و با تو از دلتنگی هایشان بگویند

دلم برای تو تنگ شده

برای شهر زیبایت

که حضور تو رنگ و بویش را آسمانی کرده

برای صدای زنگ ساعت بزرگ داخل حرمت که دلم را به لرزه می افکند

برای کبوترهایش که زائرانت را نظاره میکند

به اینجا که بر میگردی همه چیز دوباره کهنه میشود

دوباره روز و روزمرگی ها

آنجا امید هست

آنجا انگار خدا هم به آدم نزدیکتر است

چیست راز این گنبد طلا که اینچنین دل از آدمی میرباید ؟

چیست راز آنهمه شوقی که برای رسیدن دستهایمان

 به ضریح تو در دلمان متولد میشود ؟

چیست راز آنهمه اشک هایی که بی اختیار مقابلت ریخته میشود

کاش تمام نمیشد