زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

چای با طعم خدا

 

این سماور جوش است

پس چرا می گفتی

دیگر این خاموش است ؟!

باز لبخند بزن

قوری قلبت را

زودتر بند بزن

توی آن

مهربانی دم کن

بعد بگذار که آرام آرام

چای تو دم بکشد

شعله اش را کم کن

دست هایت :

سینی نقره ی نور

اشک هایم : استکان های بلور

کاش

استکانهایم را

توی سینی خودت میچیدی

کاشکی اشک مرا میدیدی

خنده هایت قند است

چای هم آماده

چای با طعم خدا

بوی آن پیچیده

از دلت تا همه جا

پاشو مهمان عزیز

توی فنجان دلم

چایی داغ بریز

( نقل از کتاب : چای با طعم خدا )