زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

زمزمه ای با خدا

 

 

امشب تو منو بردی . نمیخواستم برم ولی منو بردی .

خدایا ؛ خجالت میکشم وقتی میبینم خیلی ناخواسته توی مجلس توبه تو نشستم

خجالت میکشم وقتی چشم وا میکنم میبینم بین یه عده آدم

 که از ته دل صدات میزنند منهم اونجا نشستم

 و طلب بخشش و گره گشایی میکنم

خدایا ؛ خجالت میکشم وقتی هر سال با یه دنیا گناه و معصیت و نافرمانی ،

 با یه دنیا گله و شکایت به در خونت منو میکشونی و نوازشم میکنی

شرمم میاد قرانی رو روی سرم بزارم که بارها و بارها محتواشو ندیده گرفتم

آیه حجاب رو روی سرم بزارم

در حالیکه گاهی حجابم اونطور که تو میخواستی نبوده

خدایا ؛ تو چی هستی ؟ انقدر مهربونی آخه با کی ؟

هربار توبه میکنیم و تو میبخشی

و بدیها رو به خوبی تبدیل میکنی و ما باز هم همونیم که بودیم

هرجایی تو کمکمون کردی به قدرت و اراده خودمون مغرور میشیم و میگیم کار خودمون بوده

هرجا که خرابکاری میکنیم و کم میاریم میبندیمش به تقدیر از پیش تعیین شده تو

خدایا ؛خجالت میکشم وقتی میبینم  با داشتن خدایی مثل تو من اینقدر ضعیفم .

خجالت میکشم با داشتن واسطه ای مثل مولا علی بگم بیکسم

خدایا ؛ چشم دلی بده که درکت کنیم

نیرویی بده تا همیشه آسمونی بمونیم و دیگه دورو بر گناه و نافرمانی نگردیم

خدایا ؛ تا پاکمون نکردی خاکمون نکن .