زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

 

 

در من کسی به گونه باغی نمی شکفت

یا بارها شکفت ، دریغا ؛  به من نگفت

سفید برفی من

تا قصه های هفت کتوله خوابت نکرده است

تا آفتاب آبت نکرده است

این جانپناه سایه ام ارزانی تو باد