زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

روزگار

 

روزگار ، باز داری چوب لای چرخم میذاری

روزگار باز داری سر به سر اوقات تلخم میذاری

روزگار این دفعه وا نمیدم

یا باید حق و حسابم رو بدی

یا به این مفتی بهت راه نمیدم

میدونی که ایندفعه بدجوری دلتنگ و

دارم خودم و به زور و ضرب آبرو میکشم

با دنگ و فنگم ، لی و لی و با آب و رنگم ،

هی و هی  و بایر قشنگم کی و کی

که وابده که واندم

ایندفعه رو تو راه بده که راه ندم

همتی کن

همتی کن به موی مرتضی علی

که ایندفعه زائو به وقت زا نره

جشنی بپا کنیم و باز

گوسفند قربونی ما به مجلس عزا نره

ای روزگار

عبدو و عبید و چاکرم

الهی قربونت برم

(فردمنش)