زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

 

تلاش برای رها شدن

رهایی از هر آنچه مارا به سوی آینده ای زیبا منع میکند

حس پروازی دوباره

به سوی آسمانی آبی تر

باید  آبی اندیشید

و ابرهای تیره بارانزا را به دست طلوع صبح فردا سپرد

باید از روزنه های اندکی که هنوز بر صورتمان میتابد خورشیدی تازه ساخت

خورشیدی برای گرم شدن

برای جوانه زدن

برای شگفتن

خدایا ؛ همراهی ام کن و اینبار بذرم را بر خاک صداقت بپاش