من چه خوشبختم .
وقتی برای نفس کشیدن از لوله های اکسیژن استفاده نمیکنم
وقتی دستانی دارم و میتوانم دست دیگری را به مهر بفشارم
وقتی پاهایی توانمند دارم که میتوانم بدون عصای چوبین قدم از قدم بردارم
وقتی گوشهایی دارم که با آن صدای لالایی دلنواز مادر و ابهت کلام پدر را بشنوم
وقتی چشمهایی دارم که میتوانم با آن شیر خوردن کودکی را از سینه مادرش ببینم
وقتی زبانی گویا دارم و میتوانم بر سر سجاده ام برای کسانی که دوستشان دارم دعا کنم
وقتی سفرمان هنوز از نان گرم خالی نیست
وقتی سقفی هست تا در سرما و گرما پناهم دهد
وقتی دلی دارم که از عاطفه لبریز است
من چه ناشکرم اگر احساس خوشبختی نکنم
خدایا ؛ من چه ناشکرم اگر شکرت نگویم
خدایا ، گرچه ناسپاسم
گرچه عصیانگر و سرکش گشتم
تو آن کن که سزاورار مقام خداوندی توست
نه آنکه درخور ناشکری من است
خدایا ؛ اینهمه خوشبختی را از من باز پس مگیر