زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...
زمزمه های دلتنگی

زمزمه های دلتنگی

من گرفتار سنگینی سکوتی هستم که گویا قبل از هر فریادی لازم است ...

گفتنی ها کم نیست من و تو کم گفتیم

ا

 

مروز چقدر مهربان شده بودم

صبح را سلامی دوباره دادم

سلامی گرم ،  نه از روی عادت

امروز به همه گرم سلام دادم

به خود امید زندگی دادم

امروز خواستم زیبا باشم

زیبا ببینم

زیبا فکر کنم

زیبا بگویم

و زیبا بشنوم

دیدم دیدنی ها را

چشمان مهربان مادر ، و نگاه نگران پدر از آینده ام را

امروز خوب گوش دادم

به صدای گرم مادر و به ابهت کلام پدر

امروز خوب فکر کردم

به بی خوابی های شبانه مادر، و به مشقت کارهای پدر

امروز خوب بودم

امروز به سمت هیچ دو گنجشکی ، سنگی را نشانه نرفتم

چیزهایی یاد گرفتم

امید حیاتی دوباره از شاخ بی برگ درختی

لطیف بودن را از قطره های باران

امروز صدای همدلی را به خویش یاد آور شدم

همدل بودن یک غریبه که  نزدیک تر از خویش میشود

و آنجاست که دیگر غریبه مفهومی ندارد

امروز یاد گرفتم تازه شوم

امروز چتری باز نکردم

خواستم زیر باران باشم

زیر باران قدم بزنم

زیر باران فکر کنم

زیر باران دعا کنم امروز روز رویش است

باید غم های کهنه را رها کرد و جای آن نهال ایمان و باور کاشت

باید هرزه علف های کینه را برچید و جای آن بذر ایثار و محبت پاشید

خدایا ؛ میخواهم دعا کنم

میخواهم زیر باران دعا کنم

دعا کنم که کمکم کنی تا همچنان تازه بمانم

کمک کنی تا شانه های محکم دوست همیشه جان پناه زندگی ام باشد

و میدانم بدون تو ای خدای مهربانم ، هر گز نمیتوانم

پس کمکم کن که راهی سخت عظیم و مقصدی ناهموار در پیش رو دارم

و من میتوانم

می توانم

می توانم